هم نفس با من بمان...
سلام خدمت همه دوستان نازنینم دلم برا همتون تنگگگگگگگگگگگگگگ شدهههههههههه!!!میبخشین این چندوقت رومریض احوال بودم نتونستم براتون آپ کنم...دوستتون دارم خوشملا بوسسسسسسسسسسسسسسس آخرین جرعه ...من،مناجات درختان راهنگام سحر،رقص عطرگل یخ رابا باد اشک واپسین به کویت بادل شادآمدم باچشم تر رفتم
نفس پاک شقایق رادرسینه ی کوه،صحبت چلچله ها راباصبح
نبض پاینده هستی رادرگندم زار،گردش رنگ وطراوت رادر گونه گل
همه رامی شنوم،می بینم،من به این جمله نمی اندیشم!
به تو می اندیشم.
ای سراپاهمه خوبی،تک وتنهابه تو می اندیشم.
همه وقت،همه جا،من به هرحال که باشم به تو می اندیشم.
توبدان این را،تنها توبدان،
توبیا،توبمان بامن،تنها توبمان
جای مهتاب به تاریکی شبها توبتاب،
من فدای تو،به جای همه گلهاتوبخند،
اینک این من که به پای تودرافتادم باز،
ریسمانی کن ازآن موی دراز،توبگیر،توببند!
توبخواه،پاسخ چلچله هارا،توبگو،قصه ابر هوا را،توبخوان
توبمان بامن،تنها توبمان
در رگ ساغرهستی توبجوش،
من همین یک نفس ازجرعه ی جانم باقیست،
«آخرین جرعه این جام تهی را توبنوش!»
به دل امید درمان داشتم درمانده تر رفتم
توکوته دستیم می خواستی ورنه من مسکین
به زاه عشق اگر ازپا درافتادم به سررفتم
نیامد دامن وصلت به دستم هرچه کوشیدم
زکویت عاقبت بادامنی خونین جگر رفتم
حریفان هریک آوردنداز سودای خود سودی
زیان آورده من بودم که دنبال هنررفتم
ندانستم که توکی آمدی ای دوست کی رفتی
به من تا مژده آوردند،من ازخود به دررفتم
توقدر من ندانستی وحیف بلبلی چون من
که ازخار غمت ای تازه گل خونینه پررفتم
مرا آزردی وگفتم که خواهم رفت ازکویت
بلی رفتم ولی هرجاکه رفتم دربدر رفتم
به پایت ریختم اشکی ورفتم،درگذر از من
ازاین ره برنمی گردم که چون شمع سحر رفتم
تورشک آفتابی کی بدست «سایه» می آیی؟
دریغا آخر از کوی تو باغم همسفر رفتم
پیچک دات نت قالب جدید وبلاگ |